مرضی که اکثر افراد یک منطقه (یک شهر یا یک مملت و یا قسمتی از یک مملکت ویا قریه) را دریک زمان مبتلا کند همه گیری غالبا در اثر اشاعه امراض خطرناک مانند وبا حصبه تیفوس و طاعون اتفاق می افتد و مرگ و میر بسیار را موجب میشود
مرضی که اکثر افراد یک منطقه (یک شهر یا یک مملت و یا قسمتی از یک مملکت ویا قریه) را دریک زمان مبتلا کند همه گیری غالبا در اثر اشاعه امراض خطرناک مانند وبا حصبه تیفوس و طاعون اتفاق می افتد و مرگ و میر بسیار را موجب میشود
متصل و ملصق. به هم گرفته و چسبیده. (یادداشت مؤلف). - هم گیر شدن، ملصق شدن ذرات چیزی به یکدیگر. (یادداشت مؤلف). گرفتن و سفت شدن خمیر یا هرچیز ماننده بدان. (یادداشت دیگر)
متصل و ملصق. به هم گرفته و چسبیده. (یادداشت مؤلف). - هم گیر شدن، ملصق شدن ذرات چیزی به یکدیگر. (یادداشت مؤلف). گرفتن و سفت شدن خمیر یا هرچیز ماننده بدان. (یادداشت دیگر)
مجعد. پیچیده. در صفات زلف و ابرو مستعمل است. (آنندراج) : در دلم غصۀ گره گیر است چرخ تسکین آن دهد ندهد. خاقانی. کمند رومیان بر شکل زنجیر چو موی زنگیان گشته گره گیر. نظامی. سر زلف گره گیردلارام به دست آورد و رست از دست ایام. نظامی. زلفین مسلسلش گره گیر پیچیده چوحلقه های زنجیر. نظامی. خندۀ جام می و زلف گره گیر نگار ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست. حافظ. ، گره دار. با گره: کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه برهدف میراند چون تیر. نظامی. چین ز ابروی گره گیر تو خط هم نگشود تا قیامت نشود نرم کمانی که تراست. صائب (از آنندراج). رجوع به گره بر ابرو افکندن شود
مجعد. پیچیده. در صفات زلف و ابرو مستعمل است. (آنندراج) : در دلم غصۀ گره گیر است چرخ تسکین آن دهد ندهد. خاقانی. کمند رومیان بر شکل زنجیر چو موی زنگیان گشته گره گیر. نظامی. سر زلف گره گیردلارام به دست آورد و رست از دست ایام. نظامی. زلفین مسلسلش گره گیر پیچیده چوحلقه های زنجیر. نظامی. خندۀ جام می و زلف گره گیر نگار ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست. حافظ. ، گره دار. با گره: کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه برهدف میراند چون تیر. نظامی. چین ز ابروی گره گیر تو خط هم نگشود تا قیامت نشود نرم کمانی که تراست. صائب (از آنندراج). رجوع به گره بر ابرو افکندن شود
مرکّب از: هشت، مرخم هشتن + گیر، ریشه فعل گرفتن، در اصطلاح بنایان این است که ردیفی را برجسته و ردیفی را فرورفته چینند تا دیواری دیگر چون بدان متصل گردد، نیک پیوندد. (یادداشت به خط مؤلف)
مُرَکَّب اَز: هشت، مرخم هشتن + گیر، ریشه فعل گرفتن، در اصطلاح بنایان این است که ردیفی را برجسته و ردیفی را فرورفته چینند تا دیواری دیگر چون بدان متصل گردد، نیک پیوندد. (یادداشت به خط مؤلف)
جاده یا ناحیتی که از کوه در آن بهمن تواند افتاد. (یادداشت بخط مؤلف) ، زن سبکروح خندان. ج، بهنانات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زن خندان. (دهار)
جاده یا ناحیتی که از کوه در آن بهمن تواند افتاد. (یادداشت بخط مؤلف) ، زن سبکروح خندان. ج، بهنانات. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زن خندان. (دهار)
گره دار باگره، چین دار پر چین: کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه بر بدن میراند چون تیر. (نظامی)، مجعد پیچیده (زلف و مانند آن) : خنده جام می و زلف گره گیر نگار ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست. (حافظ)، گلو گیر: در دلم غصه ای گره گیر است چرخ تسکین آن دهد ک ندهد. (خاقانی)
گره دار باگره، چین دار پر چین: کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه بر بدن میراند چون تیر. (نظامی)، مجعد پیچیده (زلف و مانند آن) : خنده جام می و زلف گره گیر نگار ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست. (حافظ)، گلو گیر: در دلم غصه ای گره گیر است چرخ تسکین آن دهد ک ندهد. (خاقانی)